کتاب سعادت زناشویی

Family Happiness
کد کتاب : 10295
مترجم :
شابک : 9789643625832
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 135
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1859
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 10
زودترین زمان ارسال : 6 اردیبهشت

معرفی کتاب سعادت زناشویی اثر لئو تولستوی

سعادت زناشویی رمانی با عنوانی طعنه آمیز از لئو تولستوی نویسنده ی بزرگ روس است. سعادت زناشویی داستان دختر جوان هفده ساله ای است که با مردی بسیار مسن ازدواج می کند. ماشا و سونیا دو خواهر هستند که مادر خود را از دست داده اند بنابراین یکی از دوستان پدرانشان به نام سرگی برای سامان دهی به اوضاع این دو خواهر به خانه ی آنها می آید. ماشا و سرگی با آنکه تفاوت سنی بسیار زیادی دارند به هم علاقه مند می شوند و با هم ازدواج می کنند. در ابتدا همه چیز بین آنها خوب است و زندگی زناشویی آنها سرشار از عشق و علاقه است اما دختر جوان -ماشا - وقتی پی می برد که درک ساده و بی تکلفش از ازدواج به اندازه کافی او را برای پیچیدگی های زندگی جدیدش آماده نکرده است مضطرب می شود و در بیهودگی های تظاهرآمیز جامعه ی سن پترزبورگ به تدریج غرق می شود. سعادت زناشویی پرتره روانشناختی کاملا واقع گرایانه ای است از تحول عاطفی یک زن جوان. داستان آن از زبان ماشا روایت می شود. سعادت زناشویی یک داستان نسبتا کوتاه است که مانند دیگر آثار تولستوی سرشار از توصیفاتی دقیق و پر از جزئیات است. این کتاب در سال 1859 منتشر شد.

کتاب سعادت زناشویی

لئو تولستوی
لف نیکلایویچ تولستوی، زاده ی 9 سپتامبر 1828 و درگذشته ی 20 نوامبر 1910، فعال سیاسی-اجتماعی و نویسنده ی روس بود.لئو در خانواده ای اشرافی و با پیشینه ی بسیار قدیمی در یاسنایا پالیانا (در 160 کیلومتری جنوب مسکو) زاده شد. مادرش را در دو سالگی و پدرش را در نه سالگی از دست داد و پس از آن تحت سرپرستی عمه اش تاتیانا قرار گرفت. او در سال 1844 در رشته ی زبان های شرقی در دانشگاه قازان نام نویسی کرد، ولی پس از سه سال، در تاریخ 1846 تغییر رشته داد و خود را به دانشکده ی حقوق منتقل کرد تا با کسب دانش وکالت ...
قسمت هایی از کتاب سعادت زناشویی (لذت متن)
چنان که گفتی افکارش را دنبال کنان گفت: بله، ما همه، و خاصه شما زن ها، باید کشاکش زشت و بی معنای زندگی را تنها طی کنیم تا به اصل پاکیزه ی آن برسیم. کسی تجربه های دیگری را باور نمی کند و نمی پذیرد. خیلی مانده بود که تو از دریای دیوانگی ها و بازی های کودکانه ی زندگی، که من درگیری ات با آن ها را تحسین می کردم بیرون آیی. این است که آسوده ات گذاشتم تا همه چیز را خود بیازمایی و بحران شور شبابت بگذرد و احساس می کردم که حق ندارم در تنگنایت بفشارم، گرچه برای من موسم این جوانی ها مدت ها بود سپری شده بود.

برای صدمین بار به خود می گویم چه شد که کار به اینجا کشید. شوهرم نیز به همان صورت است که بود، فقط چین میان ابروانش عمیق تر و موهای سفید شقیقه هایش بیشتر شده است و نگاهش که زمانی نافذ و پیگیر بود پشت پرده ای ابهام پنهان و از من گریزان است. من هم همانم که بودم، گیرم دلم از عشق و میل به دوست داشتن خالی است. دیگر به کار کردن احساس نیاز نمی کنم و از خودم رضایتی ندارم. شور مذهبی و وجد عشق و رضایت از سرشاری زندگی در نظرم به گذشته ای بسیار دور واپس رفته است و ناممکن جلوه می کند. زندگی برای همنوع که زمانی در نظرم چنین بدیهی و درست می نمود امروز به دشواری برایم فهمیدنی است. زندگی برای همنوع، جایی که میلی به زندگی برای خودم نیز ندارم چه معنایی دارد؟

روزها و هفته ها بی آنکه متوجه باشیم سپری می شد، حال آن که در حقیقت 2 ماهی بود پربار از احساس ها و هیجان ها و خوشی هایی که برای شیرین کردن عمری کفایت می کرد کتاب می خواندم، پیانو می نواختم یا در کنار مادرش می ماندم یا به امور مدرسه می پرداختم، اما این کارها همه را برای آن می کردم که به او مربوط بود و موجب رضایت خاطر او می شد به نظرم مضحک می آمد فکر کنم که در دنیا کاری غیرازآن چه به او مربوط شود وجود دارد و او مرا اولین و بهترین زن دنیا می شمرد و من می کوشیدم که در چشم اولین و بهترین مرد دنیا، همین باشم.