کتاب عدل الحاقی

Ancillary Justice
کد کتاب : 282
مترجم :
شابک : 978-600-182-257-5
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 496
سال انتشار شمسی : 1396
سال انتشار میلادی : 2013
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

برنده جایزه ی لوکس برای بهترین رمان و جایزه ی هوگو سال 2014

معرفی کتاب عدل الحاقی اثر آن لکی

رمان عدل الحاقی، رمانی علمی تخیلی است که در سال 2013 به چاپ رسیده است. رمان عدل الحاقی، اولین اثر آن لکی و آغازکننده ی سه گانه ی داستان های فضایی این نویسنده است. در سیاره ای دور و پوشیده از یخ، سربازی موسوم به برک، به پایان مأموریتش نزدیک و نزدیک تر می شود. سال ها پیش، او «عدل تورن» بود: یک کشتی فضایی غول پیکر با هوش مصنوعی ای که اجساد هزاران سرباز را در خدمت رادچ[امپراطوری فاتح و حاکم بر کهکشان]به کار می گرفت. اما روزی عملی خائنانه، همه چیز را تغییر داد و برک در قالب شکننده و آسیب پذیر بدن انسان، محصور شد. پس از این اتفاق، فقط و فقط یک هدف ذهن برک را به خود مشغول ساخت: انتقام از آناندر میانای که چندین بدن دارد و پادشاه تقریبا نامیرای امپراطوری رادچ است.

کتاب عدل الحاقی

آن لکی
آن لکی، زاده ی ۲ مارس ۱۹۶۶، نویسنده ی اهل ایالات متحده آمریکا است. وی در رشته ی موسیقی در دانشگاه واشنگتن در سن لوئیس تحصیل کرده است. او به همراه همسر و یک فرزند دختر و یک پسر در سن لوئیس زندگی می کند. اولین رمانش به نام «عدل الحاقی» در سال ۲۰۱۳ با استقبال روبرو شد و در سال ۲۰۱۴ برنده ی جوایزی همچون جایزه ی هوگو و جایزه ی لوکس شده است.
نکوداشت های کتاب عدل الحاقی
Powerful.
قدرتمند.
New York Times New York Times

Thrilling, moving and awe-inspiring.
هیجان انگیز، تکان دهنده و هولناک.
Guardian Guardian

A wonderful read.
کتابی شگفت انگیز.
RT Book Reviews

قسمت هایی از کتاب عدل الحاقی (لذت متن)
به سادگی محاسبات لازم را انجام دادم. حتی اگر تمام لباس هایم را هم از تن بیرون می آوردم و آن ها را به هم گره می زدم، طول شان بیش از پنج و هفت دهم متر نمی شد. زائده شیشه ای در نقطه ای پنهان از دید به سطح زیرین پل وصل بود. دریغ از کوچک ترین دستاویزی که سیواردن بتواند با کمک آن خود را بالا بکشد.

استحکام زائده های رنگی به اندازه خود پل نبود ،برآورد می کردم که مارپیچ قرمز ظرف سه الی هفت ثانیه زیر وزن سیواردن بشکند. گرچه این برآورد دقیق نبود، ولی شکی نبود که اگر دنبال کمک بروم، وقتی برخواهم گشت که دیگر دیر شده است.

اعماق پرتگاه همچون گذشته زیر لایه ای از ابر پنهان بود. قطر لوله های کف پرتگاه ناچیز بود [چه بسا کوچک تر از پهنای دو دست به پهلو گشاده ] و عمق شان دقیقا برعکس. سیواردن با آخرین رمق و نفسی که برایش باقی مانده بود صدا زد: «برک... می توانی کمکم کنی؟» خوب، دست کم از «کمکم کن!» بهتر بود. پرسیدم: «به من اعتماد داری؟»